سفر قهرمانی



به نام خدای مهربان

خاطره ی جمعه 27 دی ماه سال 98

هنوز خستگی راه مشهد تا اصفهان از تنم بیرون نیومده بود،تصمیم گرفتم به دیدن عمه پری برم که این روزها حال چندان خوبی نداره

فریبا و بچه هاش اونجا بودن در واقع شیفت پرستاری فریبا بود ازعمه

بچه های فریبا میخواستن برن خونه

فریبا به علی گفت مامان مواظب باش تند نری

من فهمیدم علی موتور میرونه

به دنیا اومدن علی و شکیبارو به خوبی یادم اومد

و فهمیدم امروز اینقدر زمان گذشته که اون پسر کوچولو موتور میرونه و عمه ی سرحال و سرزندم امروز نیاز به پرستار داره

ولی خود من چی؟

چه تغییراتی توی زندگیم داشتم؟

نمیدونم

هرچی بود که حسابی گولم زده بود و من تو توهم این بودم که حالا حالا ها وقت هست برای رسیدن به آرزوها و هدفهام

انگار همه کائنات میخواستن این چند روز به من نشونه هارو برسونن که عمران گران میگذرد خواهی نخواهی

به قول جامی خدا بیامرز: 

هرچه بینی در جهان دارد عوض 

گر عوض حاصل تو را گردد غرض

بی عوض دانی چه باشد در جهان

عمر باشد عمر قدر آن بدان

 

 


به نام خدای مهربون

1 بهمن 98

همیشه شروع حس قشنگی به همراه دارد

شروع هایت را به خاطر بیاور

شروع مدرسه و تحصیل.شروع سال جدید.شروع زندگی مشترک.شروع دوستی .شروع فعالیت جدید و.

 

شروع همراه است با انگیزه. امیدواری .هیجان.شورو شوق رسیدن

 

و امروز من همراه بود با تمام این حس های ناب

همراه بود با هدف گذاری های جدید که برای خود انجام دادم

همراه بود با تعهد هایی که به خود دادم

همراه بود با برنامه ریزی  

و در ادامه همراه با اقدام

تا در پایان این آغاز سربلند باشم و قهرمان

 

 

 


به نام خدای مهربون

نیم ساعت مونده که دی ماه 98 ،به تاریخ بپیونده

دی ماهی که استارت راهبر خورده بوددی ماهی که با رستا همسفر شده بودم و یه جور متفاوت تر از همیشه به زیارت امام رضا رفتم.دی ماهی که بعد از مدت زیاد و خسته کننده ایی،شرکت بالاخره محل جاست بی(فروشگاه بادران)رو تایید کرد.دی ماهی که روز اولش تو دفتر پدیده با دردسر شروع شد ولی در پایان به خیر گذشت .دی ماهی که بالاخره مستاجری که خیلی اذیتمون کرد خونه رو با هزار بدبختی خالی کرد بلکه من مستقل بشم و دفتر خودمو داشته باشم.دی ماهی که یه جاهایش کنترل احساساتم رو از دست دادم و رنجوندم.دی ماهی که تصمیم گرفتم درباره ی حجاب تحقیق کنم و چادری بشم.دی ماهی ایران پر بود از اتفاقاتی که من خیلی سردر نمیوردم ازش مثه شهادت سپهبد قاسم سلیمانی.سقوط هواپیمای مسافربری اکراین و خطای سپاه .سیل سیستان بلوچستانتکرار حادثه ی منا در کرمان و

امشب دی ماه من گذشت 

با تمام خنده ها و گریه ها

با تمام خوشحالی ها و ناراحتی ها

با تمام تجربیات قشنگ و زشت

با تمام دل بدست آوردنها و رنجاندن ها

 

عامل نبودن.واکنشی بودن.اعتماد نداشتن.غر زدن.بی مسئولیتی.بی انگیزگی .بی هدفی.بدون برنامه بودن و. تمام آنچه ک ویژگی های یک فرد قربانیست، حتی اگر ذره ایی در وجودم دارم را میگذارم برای دی ماه

 

بهمن من در حال شروع شدن است 

ویژگی های یک قهرمان را روی خودم نصب میکنم و سفر قهرمانیم را از هم اکنون شروع میکنم.

 آغاز سفر قهرمانی


به نام خدای مهربون

شنبه 28 دی ماه
من باید برای روز دوم خاطره مینوشتم و هنوز روز جمعمم نمیدونستم ازش چه خاطره ایی بیرون بکشم
ذهنم درگیر این قضیه بود
خیلی خاطراتی داشتم از قبل اما متاسفانه با خوشبختانه نمیشد خودمو بقیه رو گول بزنم ک مال همون روزه
خلاصه که هرچه بیشتر فکر میکردم کمتر به نتیجه میرسیدم
دیگه آخرای برنامه های کاریم بود که دیدم هیچ خاطره ی جالب و قابل انتشاری ندارم
کاسه چه کنم چه کنم دستم بود
که به لیدر بدون اینکه قضیه لو بره گفتم لیدر میشه امروز برام خاطره بسازی؟
لیدرم فکر کرد برای داستان موفقیتم که قراره روی استیج تعریف کنم میگم
خلاصه خاطره ساختن شروع شد
شروع کردم به گزارش دادن و سوال پرسیدنو م گرفتن ازشون.
زنگ زدم به مهدی ترسلی ببینم چیکار کرده جاست بی رو
که گفت شرکت محل رو تایید کرده
و من واقعا باورم نمیشد .البته مطمینم ک امام رضا کارارو راستو ریست کرد و خوشحال بودم ک چقد خوشبختم ک دعامو زود برآورده کرد
بعد از اون خبر،لیدر گفت که فالوم کن و منم یه تصویر سازی برا اسفندمون کردم که میریم تهران جلسه مولدا و شما بج دوستارتو میگیریو منم بج یه ستارمو میگیرمو میریم لباسا عیدمونو از تهران میخریم و سال تحویلم تو دفترمون برگزار میکنیم
بعدش یه سری تصمیما گرفتم ک لیدر با قلم گوشیش مینوشت تو نت گوشیشو و امضا میزد به جای من
منم میخواستم خودم امضای خودمو بزنم نمیزاشت
گفت حالا امضا تو نباشه
منم ی حالت مظلوم گرفتم ب خودم و گفتم آخه میخوام با این قلمه امضا کنم
لیدرم گف یه روزگوشیو میدم باهاش کلی بشین نقاشی بکشو امضاکن. دوتایی زدیم زیر خنده
بعدم قرار شد پاشم و فکر کنم رو استیجمو قراره سه دقیقه حرف بزنم
منم بعد کلی فکر کردن برگشتم گفتم فرق منی که این بالام با شمایی ک اون پایینید یه چیزه اونم اراده
که لیدر با یه نگاه خیلی بدی گفت چرا سفت میزنی و تخریب میکنی اونارو .اونم در مقابل سفت زن ویژن تیک
دوباره اومدم تمرین کنم ک اومدم بگم ک با وجود اینکه گذشتم خیلی موفق نبودم ک لیدر عصبانی شدو گفت ول کن اون گذشتتو و کم مونده بود گریه کنه از دستم
دیگه واقعا تصمیم گرفتم گذشتم آیندمو نسازه .نه آینده ی منو نه آینده ی سازمانمو.من از نو متولدمیشم هر روز با تجربیاتی ک ارزشش خیلی زیاده
قرار شده دوشنبه ظهر آماده باشم برم ده دقیقه سخنرانی داشته باشم ک تاثیر گذاره باشه و همه فالو بشن.
بعدم توراه برگشت تمرین تن صدا و بادی لنگوییچ داشتیم
گفتم من اهنگ بزارم .لیدر گف نه .از بس آهنگ آبگوشتی گذاشتم دیگه حق پلی کردن ندارمگفتم آهنگ تصورکن قمیشیومیخوام بزارم که برای اولین بار باهم به تفاهم رسیدیم
آهنگ تصور کن قمیشی روگذاشتیم و من برای اولین بار سعی میکردم جوری داد بزنم و بخونم ک گلوم درد بگیره تا صدام در بیاد از تو حنجرم
خلاصه با لیدر زده بودم زیر آواز
فک کنم خیلی اذیت شد با این صدای من
تازه بادی لنگویچم قاطیش کرد و کار منو سختتر کرد
موقع خدافظی تشکر کردم ک لیدر مرسی برام خاطره ساختی .

شاید یه وقتا باید از دورو بری هامون بخوایم که برامون خاطره بسازن خاطره ی همراه با درس های جدیدو لازم

و در پایان خداروشکر کردم که یه لیدر دارم ک باصبر و حوصله نه از سر نیاز بلکه معرفت همراهیم میکنه تا من استعدادهامو شکوفا کنم.
 


به نام خدای مهربون

29 دی ماه سال1398

صبح قرار بود یه سر به مرساناخانوم بزنم و سوغاتیشو بدم و بعدش برم برسم به کارام.

مرسانا همیشه غافلگیر میکنه ماهارو با کاراها و حرفها و ادا اصول جدیدش

و ریعکشن این غافلگیری ها میشه ذوق کردنای بی حدو حساب ما

و من باز اینقدر ذوق کردم براش که از زمین بلندش کردم و  چنتا حرکت موزون  درحالت بچه بقل انجام دادم و اونم خوشحال از اینکه بازهم موفق شده بود با شیرین کاری جدیدش منوجوگیر بکنه که یکهو مهره های کمرم شروع کرد به سوختن و درد گرفتن و دیگه نتونستم هیچ کاری بکنم.الان ساعت 9 شبه و من همچنان نمیتونم ت بخورم

و ناچارا برنامه هام رو بدون حضور فیزیکم انجام دادم

و یه تصمیم برای همیشه گرفتم اونم این بود ک احساساتم رو کنترل کنم .چون دوبار هم از ناحیه گردن آسیب دیدم تو ذوق کردنم برا این نیم وجب بچه 

جوری که مرسانا منو ناک اوت میکنه پهلوان تختی خدابیامرز حریفشو ناک اوت نمیکرد

ولی دیگه تو این مدت که نمیتونستم کاری بکنم حسابی از بازیگوشیهاش و شیرین زبونیاش لذت بردم .با وجود اینکه هم دردستون فقرات تحتانی اذیتم کرد هم حضور نداشتنم تو برنامه هام به صورت فیزیکی .

ودر پایان

امام علی فرمودند: خیر الامور اوسطها

در تمام امور زندگی اعتدال را رعایت کنیم کمتر دچار مشکل میشویم

 

 

 


به نام خدای مهربون

3 بهمن 98

همراه با چالش اولین ویدئو 

چی بگم.چه جوری بگم.کجا باشم و بگم.از کی کمک بگیرم

سوالاتی که تراوش میشد از ذهنم و اجازه نمیداد محتوا تراوش بشه

 

بالاخره به خواست خدا محتوا تو راه رفتن به دفتر جور شدو

محل اجرا تو راه پله های دفتر یه جای ساکتو پریمیوم

 

و اما نحوه ی گفتن.تن صدا.هیجان.تاثیر گذاری.جذب نظر مخاطب .خاص بودن و.

چیزایی بودن که داشتن اذیتم میکردن

همیشه اول هر کاری سخت ترین قسمت اون کاره

نقل موشکست ک 80 درصد سوختشو میزاره که فقط از زمین کنده شه و با 20 درصد دیگش میره و برمیگرده

 

اما همیشه کار سخته کار درستست

 

از خدا میخوام توانایی و درک این قضیه رو بهم بده که توی دو راهی هام دنبال کار آسون نرم دنباله کاری که لازم هست برم حتی اگر خیلی سخته

 

 

 

 

 


به نام خدای مهربون

روزنوشت 2 بهمن98

9 ونیم دفتر دولت آباد با لیدر و رستا قرار داشتیم و هدف کارگاهی کردن آموزشا بود.باز هم من دانش آموز لیدر شده بودمو به دقت گوش میدادم.چرا که باور دارم خبره تر از لیدر توی آموزشهای کارگاهی وجود نداره

شاید من بیشتر از هرکسی بدونم بهای این خبره شدن چه چیزهایی بوده

و البته خیلی خوب میدونم اگر دلیل قوی یا همون چرایی برای انجام یه کاری وجود نداشته باشه کسی حاضر به دادن بها هایی هرچند کوچیک هم نیست

خلاصه که جلسه ی پر از چالشی داشتیم که خیلی درسها به من یاد داد.هم نکات جدیدو یادمیگرفتم هم نکات قبلی رو مرور میکردم هم آموزش میدیدم چجوری یه آموزشیار کارگاهی فوق العاده بشمدر واقع میتونم بگم کارم از رستا و لیدر بیشتر بود

بعد از پایان جلسه دویدیم سوار ماشین شدیم و از حضور لیدر و صحبتهاشون فیض بردیم

رسیدیم دانشگاه اصفهانو بالاخره تک به تک با بچه های راهبر آشنا شدم و همچنین استادکیانی

هی خدا خدا میکردم یه مانتویی پیدا شه 

ولی پیدا نشد متاسفانه

و اینجا بود که شاعر گفت .من مانده ام تنهای تنهاااااا من ماندم تنها میان سیل باحجابها

بگذریم

جلسه استارت خورد و خوشبختانه چیزی که منو جذب میکرد این عملی پیش رفتنه بودتمرین این بود ک کیلیپ دو دقیقه ایی رو لایو بزاریم .که من راجب به سفر قهرمانی و سردار سلیمانی صحبت کردم

و هر روز این کار باید انجام بشه

و خب این خیلی میتونست به نتورک من کمک کنه .ایدشو قبلا از کیلیپ های لیدر گرفته بودم که توی پیجشون میزاشتن اما همیشه به خاطر نگرانی از نظر مخاطب وقت براش نمیزاشتم

و این جبر خوبی بود

 

جلسه راهبرهم تموم شد

تو راه بچه ها دعا توسل خوندن و من دعا کردم که مامان اذیت نکنه و بزاره من برم تهران .که علیرغم انتظارم خیلی اذیت نکرد ولی لیدر زنگ زدو گفت کنسله.من از این کنسلیها بیزارم.چون عاشق سفرهای کاریمم.عاشق جلسات خانم ارادتیم.اما هر چه که بود به صلاح من بود

 

تماس گرفتم به ریحانه نصوحیان که عصر ببینمش و پلن بین المللو بهش توضیح بدم.میدونستم بشنوه فکش میچسبه به زمینکه بهم گفت رفته یه شرکت دیگه.به شدت جا خوردم . اخه لبو رو با برلیان نتونسته بود تشخیص بده!!!

اینا حرفهایی بود که ذهنم تولید میکرد.

از طرفی خودمو مقصر میدونستم از طرفی اونو بی معرفت

اما بازهم سعی کردم نگرشمو درست کنم نسبت به این قضیه

بعضی ها به تو بله میگن و تجارتت رشد میکنه

بعضی هام به تو نه میگنو تو رشد میکنی

در هر صورت وقتی تو اقدامی رشد میکنی

 

خدایا چنان کن سرانجام کار 

تو خوشنود باشی و ما رستگار

 

 

 

 

 

 


به نام خدای مهربون

قرار هست به درخواست استاد از لذت هام بگم 

1 خوردن کرانچی پنیری

2 خوردن کرانچی فلفلی

3 خوردن کرانچی تند و آتشین

4 خوردن خورشت ماست اعلاء

5 خوردن شربت آبلیمو تگری با آبلیموی طبیعی و تازه درفصل تابستان وبعد از حمام

6 تو ظهر خوابیدن

7 خوردن گیلاس

8 خوردن زردآلو 

9 خوردن مربا بالنگ

10 خوردن بستنی دابل چاکلت میهن

11 خوردن یه لیوان آب خنک بعد از غذا علی الخصوص غذای چربو چیلی

12 خوردن یه لیوان چایی تازه(چایی تی بگ بی یو تی)تو راه سفر یا عصرها

13 خوردن چیپس خلالی

14 خوردن بادوم زمینیا که بسته بندی شدست

15 خوردن بادوم هندی

16 خوردن شیر دآغ و نشاسته وقتی گلوم درد میکنه

17 خوردن کیک تولد ها و شیرینی خامه ایی های شیرینی فروشی گلاب

18 پارک آبی و بازی هاش 

19 تجربه ی هیجان و شهربازی های مهیج

20 ازم تعریف بشه

21 کسایی که دوسشون دارم بهم بگن دوست دارم

22 رانندگی کردن درحالی که آهنگ های مورد علاقم پخش بشه و هیشکی حرف نزنه

23 خندیدن با کسایی که دوسشون دارم

24 سفر و گشت و گذار با کسایی که دوسشون دارم

25 چلوندن مرسانا 

26 خندیدنا و بلبل زبونی های مرسانا

27 بعد از سشوارکشیدن و شونه کردن موهام 

28 کادو خریدن برای مرسانا 

29 بی بهانه کادو دادن به کسایی که دوسشون دارم

29 بی بهانه کادو گرفتن از کسایی که دوسشون دارم

30 روم حساب شه

31 پیاده روی با کسایی که دوسشون دارم

32 بازی های گروهی با کسایی که دوسشون دارم

33 داشتن کسایی تو تیمم که هدف دارنو و بهونه نمیارن

34 لیدرام باهام درباره ی روند تیم م بگیرن و روم حساب کنن

35 خرید مایحتاجم  البته وقتی تموم شد پروسه ی خرید

36 وقتی از قانون 5 ثانیه استفاده میکنم 

36 دیدن برج ها و ساختمان های بلند و لوکس

37 غذا دادن به حیوانا

38 تو سرما رفتن زیر کرسی

39 تصویرسازی 

40 خودن ترشی

41 خوردن انار و پر ترش 

42 هوای بارونی و بارون (هوای معتدل)

43 جنگل

44کلبه چوبی روی درخت 

45 ثبت عکسهای خوشکل

46 سمینارهای سالن فرشته های باد

47 سفرهای کاری

48 دنبال کردن محتواهای عیر میرصادقی

49 گیره زدن به موهای مرسانا

50 شنیدن آهنگهای ریتمیک مخصوصا خواننده هایی مثله شادمهر محسن یگانه فرزاد فرزین تا وقتی حالمو بهم نزده

51 دیدن رشد مهارتی سازمانم

51 تشویق شدن

52 تاثیر گذاری

53 وقتی وصل میشم به خدا

54 وقتی میرم مشهد و وصل میشم

55 وقتی تغیر میکنم

56 وقتی عادت جدید ایجاد میکنم

57 فکر کردن و طراحی ایده های جدید

57 داشتن خونه ی ساده و لوکس و بزرگ

57 خریدن ماشین خودم

57 کمک کردن به کسایی که درخواست کمک میکنند

58 پولی که خودم دربیارم

59 پوشیدن لباس سرهم تو خونه

60 تیپ شیک و ساده داشتن

61 داشتن یه کمد پر لباس و کفش متنوع و با کیفیت خوب(برندم نبود نبود)

62 شنیدن آهنگهای نوستالژی تا وقتی حالموبهم نزده

63 خریدن شیرینی نارگیلی برا مامان

64 خریدن کادو تولد و کادو روز مادر برای مامان

65 دیدن قیافه بابا وقتی براش  دوچرخه بخرم

66 برنامه ی پر داشتن تو طول روز

67 سورپرایز شدن 

68 سورپرایز کردن

69 تحلیل کردن کتاب فیلم و .

70 شوخی کردن اگر شورش از مزه درنیاد با کسایی که دوسشون دارم

71 نگاه حکمت آمیز داشتن به زندگی

72 دیدن لباس عروس به صورت زنده نه مجازی

73 دیدن لباس نوزادو سیسمونی

74 آرایش کردن

75 ادا درآوردنا مرسانا

76 خوردن فست فود در حالی که میل دارم با فلفل قرمز زیااااد

76 وقتی خواهرام میخوان بیاین خونمون

77 شبای میدون نقش جهانمون

78 چاق شدن

79 از اینکه با اعتماد به نفس ب نظر بیام

80 وظیفه مو در قبال همه انجام بدم

81 امید داشتن

82  شروع های جدید 

83 آشپزی کردن برای افراد خاص نه همه

84 دیدن مقنعه و لباس هایی که نیاز به اتو کشیدن ندارن وقتی عجله دارم

85 معطل نشدن برای اتوبوس در مواقعی که دیرمه

86 پیدا کردن جا برای نشستن توی اتوبوس مترو

87 زدن کرم مرطوب کنندم به دستم

89 بقیه با من ارتباط برقرار کنن

90 مورد اعتماد یه سری ادمها بودن

91 دفتر از خودم داشتن

92 اون کسی که قراره باهام ازدواج کنه بیشتر از من عاشق باشه

93 خندوندن بقیه

94 شیر ویژن با لیدر(به استراک گذاری هافه و چشم اندازها)

95 داشتن سرعت عمل

96 دیدن غروب آفتاب

97 خوردن ماست سون و موسیر 

98 خوردن نون سنگک تازه و پنیر لیقوانو گردو تازه ی سامون

99 با مترو تهران اینور اونور رفتن.کلا کشف ناشناخته ها مخصوصا با کسایی که دوسشون دارم

100 نشستن روی صندلی مادربزرگ و خوردن برنجک 

 

 

 

 

تا برنامه ی بعدی خدانگهدار✋

 

 

 

 


به نام خدای مهربون 

8 بهمن بود داشتم برمیگشتم به سمت خونه

شب شده بود و هوا شدیدا سرد بود

و فاصله ی زیادی تا خونه داشتم

احتمال میدادم هنوز باید یکی دو سرویس اتوبوس بره 

اما میدونستم احتمالا خیلی با فاصله بیاند

قبلش یه ویدئو ضبط کرده بودمو داشتم تحلیل میکردم 

تصمیم گرفتم یبار دیگه هم نگاه کنم و اینستا گرامو واتساپو اینا رو چک کنم

یک لحظه به این فکر کردم اگه من حواسم پرت گوشی بشه و اتوبوس بیادو رد شه بره،بیچاره میشم و باید دست به دامن 14 معصوم بشم

گوشیو گذاشتم تو کیفمو از صندلی ایستگاه بلند شدم ایستادم دم خیابون که دیده بشم

یکی دو دقیقه بعد اتوبوس اومد و من سواراتوبوس شدم

 

داستان خیلی ساده ایه

ولی اون چیزی که برداشت کردم این بود که : 

به همه ی ما آدمها فرصت های شببه به هم پیشنهاد میشه.

اما تفاوتش اینجاست که  بعضی ها زمانی که فرصتی بهشون پیشنهاد میشه مثله همون شب سرده.

یعنی خود اون آدمها هوشیارند و به دنبال این هستند که فرصتی که میتونه بهشون کمک کنه رو استفاده بکنند

بنابراین از حواشی بیرون میاندو چشم به جاده ی عبور فرصتها میدوزند

 

اما آدمهایی هم هستند  که حتی نگاه به فرصت هاشون نمیکنند 

چون چیزی اون هارو مجبور نکرده هنوز

و فکر میکنند هنوز فرصت هست

 

خیلی از ما نشستیم و اصلا برامون مهم نبود چه فرصتهایی داریم تا اینکه روزمون شب شد و مجبور شدیم بلند بشیم  

 

اما یادمون به گذر عمر نبود

 

امام علی(ع): فرصت ها همچون ابر میگذرند


به نام خدا 

امروز 15 بهمن

چهاردهم رو تهران گذروندم با جلسه ی بی نظیر لیدرشیپ (رهبری)خانم ارادتی

شبش زیاد نتونستم تو اتوبوس بخوابم با وجود اینکه خیلی خوابم میومد

زمان زیادی رو که تو اتوبوس بودم داشتم آهنگی که میطلبید گوش میدادم به تاریکی شب نگاه میکردم و فکر میکردم به هدفام .البته یکمم کنجکاو شده بودم ببینم لیدر خوابه با خودشو زده به خوابlaugh

قبل از شروع جلسه دلیلم برای حضور توی اون جلسه رو نوشتم و با صد وجود تصمیم گرفتم همه نکات رو یادداشت کنمو باهاش بترم

الهی که هیچ وقت این اتفاق برای کسی نیوفته

بعد از یکی دوساعت که از استارت جلسه گذشت چشممو خواب گرفت به طرز عجیب و غریبی

به زور باز نگه میداشتم و تند تند یادداشت میکردم و پامو ننداختم رو اون یکی پامو تکیه هم سعی میکردم ندم 

که یکهو گردنم میوفتاد و میفهمیدم خواب مرا فرا گرفته

 

امروز 15 هم نت هایی ک تو لحظه زدم واسه اینکه خوابم بپره رو نگاه کردم هیچی ازش سر درنیوردم با خط خرشنگ قورباغه

البته به محض اینکه خانم ارادتی صحبت میکردم هوشیار میشدم

خیلی مهارت بالایی دارن

ولی اون بنده خدا ک اسمشو نمیبرم حرف میزد انگار لالایی میخوند تا من خوابم ببره

 

همیشه آرزومه بشم یکی شبیه خانم ارادتی و ایشون الگوی من توی عرصه ی موفقیت هستن .ابته لیدر حسینی هم هست منتهی خانم ارادتی بخاطر خانوم بودنشون بیشتر میتونند الگو باشند

 

اینو همیشه بهش رسیدم که وقتی تصمیم میگیری عملی رو انجام بدی یه عکس العمل ایجاد میشه گاهی حتی از عالم غیب که  ببینه تو چقدر لیاقت نتیجه ی اون عمل رو داری. و خدایش منم نشون دادم لیاقت برداشت نکات رو دارم .و از پارت دوم که ناهار هم خورده بودمو قائدتا باید شدت خواب آلودگیم بیشتر میشد دیگه خواب از سرم پرید و یادداشتهایی که میخواستمو برداشتم

پس تصمیم بگیر

اقدام کن 

آماده ی عکس العمل باش و سفت و محکم هدفتو دنبال کن

 

از صحبتهایی که تو جلسه شد اینجا  یادداشت خواهم گذاشت

به امید مقابله با هر عکس العمل

خدا نگهدار

 


به نام خدا 

خاطره ی 14 بهمن

یک ساعت از روز چهاردهم گذشته بود که بابا رسوندم ترمینال.لیدر چند دقیقه بعد من رسیدو سوار اتوبوس شدیم و بابا رفت که برگرده خونه

(خیلی خیلی برای من عجیب و غریب بود که بابا اخماشو نکشید تو هم و باخوشرویی با لیدر سلام و حال و احوال کرد)

فکرشو کن تو دوران بچگیت این حقو ازت بگیره که با پسر بچه ها همبازی باشی .الان هم که بزرگ شدیمو به اصطلاح خانومی شدیم برای خودمون،خیلی حواسش باشه که سروسنگین باشیم و هر جایی باهرکسی کار نکنیم

 

من همیشه بخاطر اینکه آدمی سر راهم قرار گرفت که خودم و خانوادم بتونیم بهش اعتماد کنیم از خدا ممنونم

یه سری چیزها گفتنی نیست

حسیه

و بابای من وقتی با یه آقا برخورد میکنه کاملا میتونه بفهمه که چقدر میشه بهش اعتماد کرد

و باز خداروشکر که بعد گذشت این مدت هیچ موقع از اعتماد داشتنمون پشیمون نشدیم

اینا رو برای چی گفتم

​​​​​​میخوام بگم وقتی نیت تو برای زندگیت پاک باشه خدا تو رو در مسیری قرار میده که با آدم های پاک سرشت همراه باشی

و باز هم من جایگاهم رو از خدا دارم و امیدوارم بتونم شکر این نعمت رو به جا بیارم

 

ما ادمها هیچ وقت نباید یادمون بره که هرچه هستیم و هرچه داریم از خداست

و باید بدونیم شکرگذاری فقط این نیست که بگیم خدا ممنونم

درکنار تشکر کردن باید که از جایگاه هامون به نحو احسن استفاده کنیم 

شکر نعممت نعمتت افزون کند

کفر نعمت از کفت بیرون کند


به نام خدای مهربون

چن وقته پیش یه ماجرایی پیش اومد که سه جبهه به وجود آورد

و من توی یکی از اون جبهه ها قرار گرفته بودم

امروز یکی دوماه از اون ماجرا گذشته 

هر کودوم از این جبهه ها فکر می کردن حق با اونهاست و بقیه رو مقصر میدونستند

در حالی که حقیقت این بود که هر سه جبهه دچار سوءتفاهم شده بودن

 

دیشب داشتم به این فکر میکردم که این وسط فقط خدا میدونست که چی پیش اومده 

 

یه لحظه به این فکر کردم خدا چه واکنشی نشون داده با دیدن این قضاوت های ما

و احساس کردم حتما سری ت داده و تاسفی خورده به حال هر سه تا جبهه

 

 

ما بیشتر مسائلمون به خاطر این هستش که باهم بلد نیستیم درست حرف بزنیم و خودمون خودمونو میندازیم تو دردسر

یه جاهاییم به جای اینکه سریع جواب همو بدیمو فکر کنیم خیلی قدریم خودمونو جای اون طرف بزاریمو کمی تامل کنیم

 


امروز روز مادر است

در هیاهوهای زندگیم بسیار دنبال آرامش میگشتم

به دنبال کسی که در کنارم باشد و طعم آرامش را بچشم

به دنبال کسی که من برایش از خودش هم،مهمتر باشم

و مرا بیشتر از خودش دوست داشته باشد

کسی که چه خوبی مرا ببیند چه غیر از آن ،برایم خوب بماند

کسی که خیال مرا آسوده کند در زندگی که به خود بگویم تو هر که را که نداشته باشی کسی را داری که از صمیم قلبش دوستت دارد و این دوست داشتن مشروط نیست

 

برایت بی نهایت فداکاری می کند و تو آسوده خاطر از فداکاری های وقت و بی وقتش هستی

در لحظاتی که جسم و روحت بیمار است او اولین کسی است که کنارت قرار میگیردو با تمام وجودش میکوشد که خوب شوی. حتی اگر خودش بیمار شود برای او هیچ مهم نیست

 

و بعد از سال های بسیار دنبال چنین شخصی گشتن او را یافتم

او در کنار من بود

همه ی سالهای عمرم

او کسی بود که من با دیدنش به دنیا آمدم

او کسی بود که 9 ماه مرا در دل خود رشد داده بود و سختی های زیادی را تحمل کرده بود

او کسی بود که بیش از هر کس دیگری آرزوی قهرمان بودن مرا در سر می پروراند

با خنده هایم میخندید

با گریه هایم میگریست

چه در زمان هایی که کودک بودمو ناتوان و چه زمان هایی که بزرگ شدم و از پس کارهایم بر می آمدم .حواسش به خوراک و سلامت جسم من بود بیش تر از هر کس دیگری

در بستر بیماری بودن هایم از خواب و آرامشش میزد تا دوباره جان بگیرم

گاهی درد را خودم هم فراموش میکردم اما او همچنان گوشه ی ذهنش یا بهتر بگویم دلش به خاطر داشت 

او هر روز بیش از یک کارمند و کارگر و پرستار و مدیر کار سخت کرده و دستمزدی نگرفته

مادر مهربان ترین موجود برای هر انسانی است

مادر فداکار ترین انسان در زندگی هر کسیست

 

دنیا را برای مادر باید داد

 

مادر اشتیاق سوزان من شد آنگاه که گمگشده ام را پیداش کردم

به او فکر میکنم و گریه میکنم .سختی ها و چالش های زندگیم را تحمل میکنم چرا که هیچ چیز جز مادرم برایم مهم نیست

 

او باید همانند ملکه ها زندگی کند

او نباید حسرتی در دلش باشد نباید غصه ایی داشته باشد 

 

و این روز ها مسئولیت تبدیل دنیای او به دنیایی که لایقش هست بر عهده ی من است تا کمی از ،از خودگذشتگی هایش را جبران کنم

 

او به پای من پیر شد به پای من بیمار شد 

و من برمیخیزم تا برایش کمی جبران کرده باشم

مادرم بی نهایت از حضورت ممنونم 

عادت به گفتن دوستت دارم ندارم

اما به تار موهای سفید شده ات قسم که در عمل دوستت دارم را ثابت میکنم

 


به نام خدا

29 بهمن 

تو میتونی انتخاب کنی در زندگیت خورشید باشی یا ماه

 

فرقش واضحه؟

خورشید برای اینکه خودشو نشون بده نیاز نداره که از کسی نور قرض کنه

اما ماه تا خورشید نباشه دیده نمیشه!

 

اما به یه چیز حواست باشه تو اگه انتخاب کردی خورشید باشی اینو هم باید بدونی که خورشید کارشو از کی شروع میکنه

 

حالا در نظر بگیر که تو از خورشید هم جایگاهت بالاتره 

بنابراین فکر میکنم خیلی زشت باشه اون کارشو شروع کرده باشه و تو توی خواب ناز باشی

 

این تشبیه صرفا برای این بود که بدونی چرا باید صبح زود باشی 

سحرخیزی


به نام خدای مهربون

 

میتونم بگم عاشق خدایی هستم که همیشه به ما درس های زندگی رو گوشزد میکنه

 

 

داستان

من آدم خیلی سرمایی هستم

متولد مردادم و شاید به همین خاطره که از سرما تا این حد بیزارم

البته لاغر هم هستم و سرما سریع به درونم نفوذ میکنه

حالا به این که چرا از سرما بیزار هستم کاری نداریم

من همیشه توی زمستونهای سرد و طاقت فرسا دوست دارم کارهامو پیش بخاری و شوفاژ انجام بدم و مسیرهایی که باید برمو با ماشین شخصی برم (که البته تا امروز نداشتم)

و خلاصشو بگم چنین چیزهایی که من میخوام فراهم نیست 

پیش خودم میگم بزار یکم هوا که گرمتر شد ،بزار وقتی هوا بهاری شدجون میده بزنی بیرون شاد و سنگول بپردازی به کارات

.

 

شاید خیلی از کسبه اکثر ماه ها رو با تموم وجود کار نکنند

چرا که امیدوارانه به نزدیک شدن اسفند نگاه میکنن تا رونق بازار سهم اون ها هم بشه و جبران کم کاری ها رو بکنه

 

درست میگم؟

شاید تو هم همینطوری

شبیه مورچه ها منتظریم هوا گرم بشهمنتظریم شب عید بشه

 

البته باز هم صدرحمت به کسایی که شبیه مورچه هاند.بعضی ها زمستونو تابستون درحال رفع خستگی های ناشی از کار نکردن هاشون هستند

 

بازم کاری به این کارا نداریم

شخص شخیص بنده از روز های سردی که میگذشت بیزار بودم و منتظر فرارسیدن گرما

که زمانه اونطوری که من و دیگر دوستان مورچه صفت تصور میکردیم پیش نرفت و کروناویروس به روی سن تشریف آوردن

و بنابراین باعث شدن نماز جمعه هام برگزار نشه

و بازار های پر تردد شب عید کساد بشنو 

کسبه بهت زده و گاها عصبانی

 

درسی که من از این قسمت از زندگیم گرفتم این بود که ما باید فراتر از مورچه ها باشیم.ما باید در تموم فصول سال قبراق و سرزنده کارمون رو انجام بدیم و منتظر شرایط بهتر نشیم 

چون ممکن است واقعیت هایی پیش بیاد که شرایط رو به کلی تغییر بده 

 

دوست من تو هم از درسی ک من گرفتم استفاده کن و فراتر از مورچه باش 


کورونا یارنامهربان روزهای خانه تکانی

 

البته میگم نامهربان خود ما از کرونا نامهربانانه تر باهاش برخورد کردیم

همیشه عشق و آموختن میتونه ترس رو از بین ببره

اما ما چه چیزی از کورونا آموختیم؟

اینکه چه جوری از بینش ببریم؟اینکه چجوری از شرش خلاص شیم.

یه لحظه فکر کن

تا حالا دیده بودی چنین اتفاقی رخ بده

من خیلی فکر کردم .به نظرم خدا اینو فرستاد تا به ما بگه ای بنده ی من.شاخ شدی.واسه بقیه.واسه خانوادتواسه خودت.واسه من!

چی شده که اینطور فکر کردی قوی هستی

چی شده که اینطور فکر کردی کنترل همه ی امور به دستته

بابا پیاده شو با هم بریم

 

خدا واقعا مهربونه

چون هیچ کودوم اینارو به ما نگفت

 

و ماهم به روی مبارکمون نیوردیم

 

فقط کارمون شده ببینیم چی بده!چی کمه!چی بی عدالتیه!چی چی چی

بس نیست.

انگار که خودمون خیلی خوب بودیم همه جا

برای همه

از کرونا درس گرفتم و ممنونم از خدایی که کرونا رو فرستاد تا به ما یادآوری کنه چقدر به مرگ نزدیکم

 

با آرزوی سلامتی برای همه ی مردم دنیا

 


به نام خداوند مهربان

اسفند ماه 1399

یکی دو ماه قبل اخباری به گوش میرسید از موجود کوچکی که برخلاف کوچکیش قدرت عجیب و غریب داشت

چیزی شبیه به قصه ها

که تا اینکه اتفاق بیوفتد و مردم با چشمان خودشون نبینند باور نمیکنند

 

خدا میدونست این موجود محترم چه جوری پیداش شده بود

یکی میگفت از سوپ خفاش ایجاد شده 

یکی میگفت بوده قبلا هم رفته بدنسازی قوی شده برگشته

خلاصه که ما نفهمیدیم چی شد سر و کلش پیدا شد

کسی حرفی زده بود پشت سرش که اومده بود حالیش کنه با کی طرفه

به آبا اجدادش فحش داده بودن اومده بود با خاک یکسانش کنه

 

ولی بالاخره یکی یه کاری کرده بود و گرنه اون داشت زندگیشو میکرد

 

خلاصه که این چینی مینی های ظریفمونو داشت میزد زمین و میشکست

و صدای شکستنش دنیارو برداشته بود

 

اکثرا هم سعی میکردن وارد این مشاجره ایی که پیش اومده نشند

راسشو بگم خود من فکرشو نمیکردم بعد که چینیا رو شکست بیاد دمار از روزگار بقیه کسایی که بیشترشون ببینده بودن هم دربیاره

 

ولی خیلی طغیان کرده بود جوری که تا حالا دنیا به خودش ندیده بود

 

همه ازش میترسیدن چون اون کاری نداشت چقد پارتیت کلفته .چیکاره ایی.چن ساله ایی.مونثی یا مذکر

نیششو بسته بود و کارشو می کرد

 

واقعا این بزرگوار ولوله ایی ایجاد کرد که چنگیز خان مغول ایجاد نکرده بود

 

شهر پر شد از کسایی که سپری روی دهان و بینیو دستشون کشیده بودن

همه مونده بودن توی خونه هاشون که در رو روی این مهمون ناخوانده باز نکنن و ادای اینو دربیارن که کسی خونه نیست

همه به این فکر کردن اگه بیاد ما رو زمین بزنه چی؟

اگه خانوادمو زمین بزنه چی؟

 

از قم استارت فعالیتش خورد و سریعا تونست پیشرفت کنه تو همین مملکتی که کسی باور نداره میشه رشد کرد

بعدشم میگیم ما اشرف مخلوقاتیم و باور نداریم میتونیم اینجا رشد کنیم .یعنی از این موجود محترم هم کمتریم!

نگو این فرق میکند

این یکی از درس هایست که این موجود عزیز آمد که به تو یاد بدهد !

 

ادامه در متن بعدی


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها