به نام خدای مهربون 

8 بهمن بود داشتم برمیگشتم به سمت خونه

شب شده بود و هوا شدیدا سرد بود

و فاصله ی زیادی تا خونه داشتم

احتمال میدادم هنوز باید یکی دو سرویس اتوبوس بره 

اما میدونستم احتمالا خیلی با فاصله بیاند

قبلش یه ویدئو ضبط کرده بودمو داشتم تحلیل میکردم 

تصمیم گرفتم یبار دیگه هم نگاه کنم و اینستا گرامو واتساپو اینا رو چک کنم

یک لحظه به این فکر کردم اگه من حواسم پرت گوشی بشه و اتوبوس بیادو رد شه بره،بیچاره میشم و باید دست به دامن 14 معصوم بشم

گوشیو گذاشتم تو کیفمو از صندلی ایستگاه بلند شدم ایستادم دم خیابون که دیده بشم

یکی دو دقیقه بعد اتوبوس اومد و من سواراتوبوس شدم

 

داستان خیلی ساده ایه

ولی اون چیزی که برداشت کردم این بود که : 

به همه ی ما آدمها فرصت های شببه به هم پیشنهاد میشه.

اما تفاوتش اینجاست که  بعضی ها زمانی که فرصتی بهشون پیشنهاد میشه مثله همون شب سرده.

یعنی خود اون آدمها هوشیارند و به دنبال این هستند که فرصتی که میتونه بهشون کمک کنه رو استفاده بکنند

بنابراین از حواشی بیرون میاندو چشم به جاده ی عبور فرصتها میدوزند

 

اما آدمهایی هم هستند  که حتی نگاه به فرصت هاشون نمیکنند 

چون چیزی اون هارو مجبور نکرده هنوز

و فکر میکنند هنوز فرصت هست

 

خیلی از ما نشستیم و اصلا برامون مهم نبود چه فرصتهایی داریم تا اینکه روزمون شب شد و مجبور شدیم بلند بشیم  

 

اما یادمون به گذر عمر نبود

 

امام علی(ع): فرصت ها همچون ابر میگذرند


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها