به نام خدا 

خاطره ی 14 بهمن

یک ساعت از روز چهاردهم گذشته بود که بابا رسوندم ترمینال.لیدر چند دقیقه بعد من رسیدو سوار اتوبوس شدیم و بابا رفت که برگرده خونه

(خیلی خیلی برای من عجیب و غریب بود که بابا اخماشو نکشید تو هم و باخوشرویی با لیدر سلام و حال و احوال کرد)

فکرشو کن تو دوران بچگیت این حقو ازت بگیره که با پسر بچه ها همبازی باشی .الان هم که بزرگ شدیمو به اصطلاح خانومی شدیم برای خودمون،خیلی حواسش باشه که سروسنگین باشیم و هر جایی باهرکسی کار نکنیم

 

من همیشه بخاطر اینکه آدمی سر راهم قرار گرفت که خودم و خانوادم بتونیم بهش اعتماد کنیم از خدا ممنونم

یه سری چیزها گفتنی نیست

حسیه

و بابای من وقتی با یه آقا برخورد میکنه کاملا میتونه بفهمه که چقدر میشه بهش اعتماد کرد

و باز خداروشکر که بعد گذشت این مدت هیچ موقع از اعتماد داشتنمون پشیمون نشدیم

اینا رو برای چی گفتم

​​​​​​میخوام بگم وقتی نیت تو برای زندگیت پاک باشه خدا تو رو در مسیری قرار میده که با آدم های پاک سرشت همراه باشی

و باز هم من جایگاهم رو از خدا دارم و امیدوارم بتونم شکر این نعمت رو به جا بیارم

 

ما ادمها هیچ وقت نباید یادمون بره که هرچه هستیم و هرچه داریم از خداست

و باید بدونیم شکرگذاری فقط این نیست که بگیم خدا ممنونم

درکنار تشکر کردن باید که از جایگاه هامون به نحو احسن استفاده کنیم 

شکر نعممت نعمتت افزون کند

کفر نعمت از کفت بیرون کند


مشخصات

آخرین جستجو ها