به نام خدای مهربون

شنبه 28 دی ماه
من باید برای روز دوم خاطره مینوشتم و هنوز روز جمعمم نمیدونستم ازش چه خاطره ایی بیرون بکشم
ذهنم درگیر این قضیه بود
خیلی خاطراتی داشتم از قبل اما متاسفانه با خوشبختانه نمیشد خودمو بقیه رو گول بزنم ک مال همون روزه
خلاصه که هرچه بیشتر فکر میکردم کمتر به نتیجه میرسیدم
دیگه آخرای برنامه های کاریم بود که دیدم هیچ خاطره ی جالب و قابل انتشاری ندارم
کاسه چه کنم چه کنم دستم بود
که به لیدر بدون اینکه قضیه لو بره گفتم لیدر میشه امروز برام خاطره بسازی؟
لیدرم فکر کرد برای داستان موفقیتم که قراره روی استیج تعریف کنم میگم
خلاصه خاطره ساختن شروع شد
شروع کردم به گزارش دادن و سوال پرسیدنو م گرفتن ازشون.
زنگ زدم به مهدی ترسلی ببینم چیکار کرده جاست بی رو
که گفت شرکت محل رو تایید کرده
و من واقعا باورم نمیشد .البته مطمینم ک امام رضا کارارو راستو ریست کرد و خوشحال بودم ک چقد خوشبختم ک دعامو زود برآورده کرد
بعد از اون خبر،لیدر گفت که فالوم کن و منم یه تصویر سازی برا اسفندمون کردم که میریم تهران جلسه مولدا و شما بج دوستارتو میگیریو منم بج یه ستارمو میگیرمو میریم لباسا عیدمونو از تهران میخریم و سال تحویلم تو دفترمون برگزار میکنیم
بعدش یه سری تصمیما گرفتم ک لیدر با قلم گوشیش مینوشت تو نت گوشیشو و امضا میزد به جای من
منم میخواستم خودم امضای خودمو بزنم نمیزاشت
گفت حالا امضا تو نباشه
منم ی حالت مظلوم گرفتم ب خودم و گفتم آخه میخوام با این قلمه امضا کنم
لیدرم گف یه روزگوشیو میدم باهاش کلی بشین نقاشی بکشو امضاکن. دوتایی زدیم زیر خنده
بعدم قرار شد پاشم و فکر کنم رو استیجمو قراره سه دقیقه حرف بزنم
منم بعد کلی فکر کردن برگشتم گفتم فرق منی که این بالام با شمایی ک اون پایینید یه چیزه اونم اراده
که لیدر با یه نگاه خیلی بدی گفت چرا سفت میزنی و تخریب میکنی اونارو .اونم در مقابل سفت زن ویژن تیک
دوباره اومدم تمرین کنم ک اومدم بگم ک با وجود اینکه گذشتم خیلی موفق نبودم ک لیدر عصبانی شدو گفت ول کن اون گذشتتو و کم مونده بود گریه کنه از دستم
دیگه واقعا تصمیم گرفتم گذشتم آیندمو نسازه .نه آینده ی منو نه آینده ی سازمانمو.من از نو متولدمیشم هر روز با تجربیاتی ک ارزشش خیلی زیاده
قرار شده دوشنبه ظهر آماده باشم برم ده دقیقه سخنرانی داشته باشم ک تاثیر گذاره باشه و همه فالو بشن.
بعدم توراه برگشت تمرین تن صدا و بادی لنگوییچ داشتیم
گفتم من اهنگ بزارم .لیدر گف نه .از بس آهنگ آبگوشتی گذاشتم دیگه حق پلی کردن ندارمگفتم آهنگ تصورکن قمیشیومیخوام بزارم که برای اولین بار باهم به تفاهم رسیدیم
آهنگ تصور کن قمیشی روگذاشتیم و من برای اولین بار سعی میکردم جوری داد بزنم و بخونم ک گلوم درد بگیره تا صدام در بیاد از تو حنجرم
خلاصه با لیدر زده بودم زیر آواز
فک کنم خیلی اذیت شد با این صدای من
تازه بادی لنگویچم قاطیش کرد و کار منو سختتر کرد
موقع خدافظی تشکر کردم ک لیدر مرسی برام خاطره ساختی .

شاید یه وقتا باید از دورو بری هامون بخوایم که برامون خاطره بسازن خاطره ی همراه با درس های جدیدو لازم

و در پایان خداروشکر کردم که یه لیدر دارم ک باصبر و حوصله نه از سر نیاز بلکه معرفت همراهیم میکنه تا من استعدادهامو شکوفا کنم.
 


مشخصات

آخرین جستجو ها